رادينرادين، تا این لحظه: 12 سال و 1 ماه و 1 روز سن داره

آقا رادین

اولین رستوران رفتن رادین

دیشب من و بابا رضا و رادین رفتیم رستوران خانه کباب. بعد از مدتها من و همسری رفتیم رستوران. رادین اولین بارش بود که میرفت رستوران. گفت مامان کجا داریم میریم؟گفتم داریم میریم شام بخوریم. گفت کجا؟اینجا؟اشاره کرد به یه خونه. گفتم نه رستوران. گفت رستوران کجاست؟!منم براش توضیح دادم. پسرم تا حالا پیتزا فروشی چندبار رفته بود اما رستوران نرفته بود. توی رستوران خیلی پسر خوبی بود. اصلا شیطنت نکرد. برسام رو گذاشته بودیم پیش مامانم. شب هم موندیم خونه مامان اینا. امروز ظهر ساعت ۱۲خاله مریم اینا اومدن اهواز. مهسا و امین هم تهران بودن و برگشتن. خاله مهسا واسه رادین یه پیراهن آورد. خاله مریم واسش لاکپشت شلمن آورد و مامان جون هم به مهسا گفته بود واسه رادین یه...
8 شهريور 1393

رادین عسلی بعد از داداش شدن

۱۹ مرداد داداش کوچولوی رادین به دنیا اومد. شبی که ۹ماه در فکرش بودم و برام یه کابوس شده بود بالاخره رسیده بود. اولین شب دور بودن از رادین عزیزم. همین الانم که دارم می نویسم دوباره بغض کردم. اون روز از صبح رادین عزیزم رو تنها گذاشتم و رفتم بیمارستان. مامان جونش و باباجونش و عمه سارا و بابا رضا کنارش بودن و نمیزاشتن که پسرم نبودن من رو حس کنه. باهاش بازی کرده بودن و عصری هم بابایی رادین رو برده بود زبانکده عمه سارا اینا. همونجا هم بهش غذا داده بود. چون توی خونه غذا نخورده بود غذاشو براش برده بود. شب رادین خیلی دیر خوابیده بود. اما خوشبختانه اصلا بهانه منو نگرفته بود. فقط موقع خواب یه بار سراغمو گرفته بود. اونروز کسی بهش نگفته بود که مامان رفته...
6 شهريور 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به آقا رادین می باشد